Wednesday, August 8, 2012

همه این نقاشی ها مال دوران های گذشته است کمه بالاخره امسال در فرصت مناسب کامل کردم 
پی اس:  اینا رو نه میذارم نمایشگاهی نه میفروشم اینجا گذشاتم تا شما ببیند خوشتون بیاد یا نیاد 
وقتی خورشید پشت سر ما می درخشه و جلوتر ابرهای تیره آشمون رو تاریک میکنند چه احساس قدرتمندی و بادی که لای علف 
های زرد تپه میوزه...
چیزی که احساس میکردم حس عجیبیه خورشید فقط جایی که  من  هستم رو روشن میکنه ولی جلوم تاریکیه
این نشون میده زمین گرد نیست بی انتهاست
سال 88 شهریور  88  
اون موقع این رو کشیدم فلت وتخت بدون درک درست نور ها وتاریکی ها امسال تمومش کردم فقط یه سری تاش بهش اضافه شد
تحت تاثیر کانستابل و گاسپر فردریش 
امروز سه ساله که این منظره رو پاک کردم کشیدم رنگ گذاشتم بالاخره قابش کردم همینجا بسه
ته دره خوبه 
غروب در کویر این رو سال 85 عکس گرفتم هوای کویر نزدیک بهار ممکنه در یه لحظه بارونی شه فقط چند ثانیه یکی به من گفت آقا کویر از کجا شروع میشه گفتم بعهد از سایه ی آخرین درخت وقتی برگشتم تهران یک عشق نافرجام داشتم ویک بیماری عصبی دوره ای که از بد روزگار باهم یه زمان شدند انگار آخرین درخت رو رد کرد ذهنم و به کویر رسید
بهار سال 85 رو یادمه با بارون های شدید لحظه ای و با اولین گشت ارشاد ها 
سال غریبی بود تابستونش پدر بزرگم فوت شد نتونستم کسی رو که فکر میکردم دوستش دارم حتی باهاش چند کلمه صحبت کنم و  بیماری عجیب ولی سه چیز خوب پیش اومد دوست جدید صمیمی تر شدن ام با دوست ام مملی و
درمان بیماری انگار پس از آخرین درخت باز هم درخت هست حتی در کویر
 عصر خارج از تهران که باشی همین میشی اگه از صبح با دختری زیبا توی چمن ها و کوه 
باغ اطراف رودهن بگردی ازش خواهش میکردم که دوست پسرش رو ول کنه و با من دوست بشه چون من خیلی باحال ترم
لبخند قشنگی داشت مثل یه فرشته بود 
حتی بهم اجازه داد موهاش رو نوازش کنم و از صورتش عکس بگیرم ولی دیگه بیشتر نه
 حالا باید برمیگشتیم همون درختی که صبح ازش پایین رفتیم و به دره ی قشنگ رسیدیم 
اگر برید تو طبیعت و منتظر شب بمونید درست یک لحظه حتی به ثانیه هم نمیکشه 
یک هو ناگها ن میبینید آسمون گرگ و میش شد ولی همه ی درخت ها تیره شدند انگار آسمون هنوز کمی جون داره 
آخرین روشنایی هاش رو داره میبخشه ولی زمین دیگه نامید شد
اون لحظه یه بار از خواب پریدم سال 86 دقیقا پاییز توی گلاب دره رفتم وسط دره  خوابیدم عصر بود یهو پرید یه عالمه گنجشگ جیک جیک جیک  چه سر و صدایی بود آسمون روشن بود ولی زمین تیره
این رو هم خیلی روش کار کردم اون آدمی که روی تخته سنگ نشسته از روی عکسی که پرسپکتیوش شباهت زیادی به این جا داشت برداشتم و اضافه کردم اون آدم بخشی از میزانسن ماجراست اون منم
اون بخشی از درخته 

 صبح همون درخت خیلی زود تر از اینکه خورشید ته دره رو روشن وگرم کنه
این درخت از زاویه ی دیگه با دوستهاش و روشنایی و گرمی که با ما میاد تا ته دره 
به یاد شعر آرتور رمبو خفته ی دره ی سبز
وقتی قرار ه احساسم رو به عقلانیتم ترجیح بدم نمیتونم بگم شادم یا غعمگینم چون یه چیز کوچیک شاد و یه چیز کوچیک تورو غمیگین میکنه
این دره همونجاست 
من عاشق اینجام دلم میخواد امسال هم برم خدا کنه هیچ گور خر مایه داریه دلش نخواسته باشه این وسط یه ویلا بسازه
اگه خواسته باشه بهش میگم هی اقا من اون پشت داشتم کار بد میکردم تو روی کار بد من خونه ساختی اگرم واکنش نده میگم همون موقع که داشتم کار بد میکردم یه سگ سفد گنده اومد و منو ترسوند 
اگه باز هم تکون نخوره میگم در این دره له میشی مثل مردم تهران که له شدند و همینجوری خودشون خودشون رو میندازند ته دره های جدید روزی طبیعت بر این فناوری کثیف ما پیروز خواهد شد 
فناوری خرافاتی جهان سومی و اونوقت شاید کار بدم هم بیاد 

و باز هم حسه خوب آره حسه خوب آسمون صورتی کوههای صورتی درختهای صورتی تنگه ی واشی اونوقتی که هنوز خیلی شلوغ نبود عطا این جارو پیدا کرد سال 84 !آره احمدی نژاد تازه اومده بود
مملی میخوند پاشو پاشو چشات چه خوش رنگه یه مینی بوس میگفتند احمدی نژاد
اون موقع ها شوخی های ما بیمزه تر از الان بود معلومه اون موقع به اندازه ی امروز تحت فشار نبودیم
قرار نبود اینجوری باشه آخه تا این حد؟
مردم هرجا که سخت تر زندگی میکنند سخت تر میخندند پس باید شو.خی هاشون بهتر باشه حتما یه داستان داشته باشه 
نمیشه فقط یه ظاهر آدم رو مسخره کنی و خنده ات بگیره 
الان توی اون گروهی که رفتیم تنگه ی واشی هرکدومشون یه لنگه ی دنیاست 
یه سریشون هم باهم قهرند 
من با همشون دوستم 
من اون سفر رو دوست داشتم 
از رنگ کوهاش خوشم اومد صورتی بود 
من چیزهایی که به من احساس میدند رو نگه میدم بد یا خوب 
شاید تو مغزم یه مغازه ی عتیقه فروشی باشه پر از تابلو های مختلف 
گرد مستطیل پرتره منظره عجیب غریب سیاه سفید مردم روزی چقدر میرند مغازه های عتیقه فروشی؟
خوب دوست من ممنون که به درد دلهام گوش میدی و نقاشی هام رو نگاه میکنی من دلم میخواد تو رو با احساست آشتی بدم از این  
کار احساس لذت میکنم بی پرده میگم قصدی و غرضی ندارم
دلم میخواد یه جایی رو بدند دست من همه چیزش رو خودم بسازم تازه کارتوناشم بنویسم که تلویزیوناش پخش کنند
چیزایی که مردم باهاشون احساس کنند یادشون هست زندگی هویت داره 
کمی اندوه و نارحتی چیز بدی نیست فراموشی بده 
بعضی ها نگرانم میشند نوشته هامو میخونند اونا معمولا نمیدونند چقدر دوستشون دارم نه عزیزانم نگران نشید 
چیز نگران کننده ای نیست این ها چیز هایی که شما در من همیشه نمیبیند ولی وجود داره این ها زندگی ایه که من دارم زندگی من 
حتی بخشیش بخش زیادیش
تمرین های من و احساس های کوچیک من این نقاشی ها همه تحت تاثیر جامعه مونه اما هیچ اشاره ای به جامعه مون نمیکنه 
اگر این حرف هارو زیرش نمیزدم کسی متوجه اش نمیشد اگر من احساسمو رو نمیگفتم شما متوجه خودتون نمیشدید
حال من خوبه و من امید وارم
و دارم خودم رو آماده میکنم اگر جنگ بشه من جنگ راه ننداختم ولی از آسیب دیده ها حمایت میکنم
اگر جنگ نشه امیدومون به سپیده دمان وبامدادان است 
لنگستن هیوز 
دوستت دارم 
  
سعید خسته ناشدنی  نوید مخترع  آذر شاعر اندوه بی پایان  بهار عاشق هرکی بشو من نشو زهرا ی عجیب و غریب  محسن   
کاریزما  مهدی فرفریم مخترع عینک تاربین  یعقوب عمامه پیچ خالی   کسری برای ارتباطه خاصش با خدا  
مملی یه بادکنک باد کنه سوزن فورش
 عطا ی جدید  حمید بیچاره نبی توهم  احسان اصلانی
  آقای مهربان نقاش 
محمود عمو مامان جان و آقاجون 
سمیرا جمارانی
 و حتی صنم دیوونه ی خودکش  
مهتاب چش گرگی
  مرغابی سانی  
اونایی که اسمشون محاله بنویسم مثل پریس 
و...
چون بهم آموختید حتی چیز هایی که اصلا قبول ندارید  حتی باوجود اینکه از من بدوتون میاد یا نمیاد 
 حتی اگر قبول نداردی حتی اگر احساس نمیکنید حتی باوجود اینکه من نمیدونم چه احساسی دارید فقط میدونم یه تغییری  دادید
حالا من جایزه ی ای نگرفتم به شما تقدیم کنم به قیافه و تیپ مدل کارامم نمیاد جایزه بگیر باشم 
ولی خوب الان آدم رومانتیکیم و دارم راجع به دوران رومانتیک صحبت میکنم که عقل به کناری رفته
و احساسات قدر همه چیز رو تایین میکنه 

No comments:

Post a Comment